رفته بودم خونه مادر بزرگم هیچ کس نبود به جز پسر عمو و دخی عمم.....حوصلم شدید سریده بود
تصمیم گرفتم برگردم خونمون دو تا کوچه بالاتر.....خلاصه با دخی عمه و پسر عمو راه افتادیم سمت
خونمون......رسیدیم خونمون رفتیم اتاقم پیش کامی جون(کامپیوتر).....تصمیم گرفتیم واسه پسر عموم
وبلاگ درست کنم.....خلاصه رسیدیم به این سوال که از کی متنفری؟
پسر عموم یه ذره نگام کرده میگه آخه چه جوری بگم؟
میگم:بگو دیگه کشتی منو....
میگه دخی عمو.....
یه ذره نگاش کردم......
من.....:ا
دخی عمه....:ا
پسر عمو......:)))))))))
دخی عمو......:ا
کامپیوتر.......:ا
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...